آرامش روان

تنها یک دلیل برای شکست انسان وجود دارد و آن کمبود ایمان فرد به خودِ واقعی‌اش است

آرامش روان

تنها یک دلیل برای شکست انسان وجود دارد و آن کمبود ایمان فرد به خودِ واقعی‌اش است

اهورا

                                       بنام پاک دادار هور 

 

 

 

نه روز! 

        نه شب! 

                   تنها شمارش نفس های اهورا 

                                                          عمر من است! 

 

قرنی بر من گذشت 

دردی جانکاه 

انتظاری سهمگین پشت در ICU 

اهورای من.هستی من.پسرشیرین زبان من بر اثر تشنجی ناشناخته 2اردیبهشت 92 به کما رفت 

اردیبهشتی که با هم نقشه ها کشیده بودیم(نمایشگاه کتاب تهران.سفر به دبی)اما اردیبهشتمان شد اردیجهنم 

جهنمی سوزان و دردناک! 

درد هرمزگانی بودن.جبرجغرافیایی.کمبود امکانات پایتخت اقتصادی ایران(بندرعباس).کج فهمی پزشکان و نرسهای بیمارستان شهیدمحمدی بندرعباس.عدم امکانات و ونبود دکترحاذق و با تجربه ی بیمارستان کودکان بندرعباس.تشخیص نادرست دکتر م....(جراح مغز)و.....برای درمان اهورا .مهم نبودن جان یک انسان.عدم همکاری برای اعزام اهورا به تهران.پافشاری دکتر ........برای شکافتن مغزسراهورا.....اینها همه مساوی بود باضربه ی جبران ناپذیر به اهورای من 

دوزخی به تمام معنا برای مادری که پرپر شدن یگانه دلبندش رو ببینه و نتونه کاری بکنه! 

اهورا نبود که بگه مامان نگران نباش زندگی همینه!میگذره!چه گذشتنی !وقتی نفس های اهورا به شماره میافتادوکبود میشد.آنقدرباید محکم به سینه ی کوچک و نحیفش مشت میزدی ونیشگونش میگرفتی تا دوباره نفس بکشه و هر نیم ساعت اینو تکرار بکنی و من مادر راحت نفس بکشم! 

بدترین انتظار .زجرآورترین مکان پشت در ICU بیمارستان نمازی شیراز... 

جایی که عزرایل همیشه و هر زمان سرک میکشید تا یه فرشته ی زمینی رو بلند بکنه.جایی که سایه ی مرگ همه ی بچه ها رو تعقیب می کرد.هرروز یکی کم میشد.هر روز اضطراب و جهنم.نکنه ایندفعه نوبت اهورای من باشه... 

هر شب شیون و گریه ی مادران و پدران 

آیا جهنمی سوزاننده تر از این هست؟جهنم دره ای هولناک تر از پشت در ICU 

درد خودم به کنار.چه دردها رو که ندیدم.درد پدری که به دلیل مشکل مالی .بچشو از زیر دستگاه کشید تا شاهد مرگ رایگانش باشه.پدری در همسایه ی همین جناح!!! 

چقدر نامیدانه و امیدوارانه به این در نگریسته ایم.هر روز منتظرکوچکترین خبر خوشی از میوه ی زندگی.خبری خوش هر چند اندک و ناچیز 

اما اکثر مواقع این سایه ی مرگ و ناامیدی بود که تعقیب میکرد ما را.... 

اما این دردها یه طرف درد کمبود دارو یه طرف.به جز داروهای مصرفی دیگه ی اهورا ما باید روزی 75 تا آمپول میدازولام 5mi 

رو تهیه میکردیم!اما از کجا با این وضع افتضاح دارو.....اما شانس بزرگی که داشتم مال منطقه ایی هستم که همه با هم برابرند و در همکاری و کمک به یکدیگر زبانزد و اینکه خواهرم مامای بیمارستان بستک بود..... 

در icuبه ما گفتن بدن اهورا فقط به یه دارو پاسخ میده و اون هم داروی colomycin..باید از زیرسنگ که شده بود پیداش میکردیم3روز دربه در دنبال دارو همه ی همشهریان بسیج شده بودن برای نجات اهورا به هر طریقی بود دوستان محمد از تهران جور کردن دارویی که 3ماه بود وارد نشده بود واز سال 2008 هم وارد دبی نشده فقط ازچند تا کشور میتونستیم تهیه کنیم هند ترکیه اردن عربستان که بقیه نیاز اهورا توسط دوست پدرم......از هند تهیه شد 

مشکلات تهیه ی این دارو بماند 

آقای رزمجو (پدرخوانده)اسمی که ما مادران icuبراش انتخاب کرده بودیم شخصی بزرگ و مهربان و دلسوز برا همه به خاطر نبود دارووتحریمات بچشو بعد 3ماه در icuبودن از دست داد چقدر دنبال دارو گشته بود..... 

بعد 27 روز درicuبودن دکتر با اعتراف به ناتوانی و عدم نتیجه از درمان و عدم کنترل تشنج لعنتی .این بیماری ناشناخته ی ویروسی که تمام بچه های جنوب icuبیمارستان نمازی را از پا در آورده بود.همه ی تشنجیهایی که بچه ها به مدت طولانی در کما بودن ازمنطقه ی قطب اقتصادی ایران از ثروت نفت و گازوانرژی هسته ایی بودن!و سهم این کودکان معصوم دود و ناامنی و صداهای هولناک بالگردها و انفجار و این درد لعنتی بود.حتما حق مسلم ما جنوبیهای فلک زده از این همه ثروت ملی است 

ازمادر بودن خودم متاسف بودم و به خودم لعنت میفرستادم از اینکه باعث به دنیا آمدن فرشته ی نازنینی بودم که الان با تمام وجوددرد میکشه.دردی که قادر به قسمت کردن با مادرش نیست.دردی که نه تنها خودش بلکه این مادر فلک زده رو از پا در میاورد! 

با نا امیدی از درمان به بخش منتقل شدیم با همان اوضاع بد تنفس و..... 

اما بعد چند ساعت در اوج نامیدی معجزه ای رخ داد دعاها اثر کردبه یکباره اهورا هوشیار شد به هوش آمد حرف زد!چشمهاشو باز کرد! 

و من مادر.... 

دیوانه وار 

سجده کنان 

پروازکنان و خوشحال در راهروهای بیمارستان.مادری دیوانه از خوشحالی و شادی از برگشت فرزند 

دنیا مال من بود.... 

تا زدم لبخندی از شادی بلایی در رسید! 

شادی چندان طول نکشید.تنفس بد شد به شماره افتاد .تب و لرز.تشنج و پشت سر هم ساکشن 

و باز کابوس و کابوس و کابوس 

21 روز در بخش بودیم اما اهورا جانسینوی من قویتر از این حرفها بوددعای یه شهر و منطقه پشتش بود 

زود به حرف آمد .زود راه افتاد .زود غذاخوردن از طریق دهان رو شروع کردیه معجزه ی بزرگ.... 

اهورا شده بود سمبل صبر و امیدواری بقیه ی مادران و پدران 

افتخار پزشکان!!! 

3روزهم در مراقبت های بیماران تشنجی بستری بود تا اینکه تشنجش کنترل شد و اهورا شد همان اهورای همیشگی من! 

واقعا درد بزرگی بود!گریه ی مرد رو ندیده بودم .دیدم!گریه ی پدرم که الگوی صبرواستقامتم بود.گریه ی داداشم وقتی منو بغل میکرد.گریه ی عموهای اهورا.گریه ی دامادمان!و گریه ی همسرم وقتی با هم زار میزدیم وپیمان بسته بودیم اگه اهورا بره ما هم....... 

گذشت... 

اما در بهبودی اهورا به دعاهای بی وقفه ی همشهریانم که هر 5وقت سرنمازشان همشهری کوچکشان را فراموش نکردن!دعاهاو صدقه های اقوام و فامیل و دوستان.همکاری خانواده ی نازنینم که بی شک بهترین خانواده ی دنیا هستند.دعاهای دوستان از شهرهای مختلف و دعاهای همیشگی دوستان وبلاگی و مجازی  ایمان دارم!

جا داره یه تشکر ویژه بکنم از دکتر جباری پزشک حاذق منطقه که در تمام این مدت پیگیر درمان اهورا بود 

پرستارعزیزمان حسن خشنود که ازابتدا بالای سر اهورا بود .آقای بهمن پالاش و

دکتر عبدی.دکتر هاشمی.بهترینهای منطقه 

دکتر افلاکی پزشک بخش icu.دکتر اینالو و دکتر اسدی پویا  

وسپاس از دوست خوبمان آقای عامر زراعتی و همسر محترمشان و اقای محمد خردمند

ویه تشکر خاص و ویژه از همسایگان بندرمون که فرشته وار مهربونی کردن و در اون اوضاع قربت و بی کسی و دستپاچگی و عدم حضور محمد منو یاری کردن واگر نبودن نمیدونم سرنوشت اهورای من چی میشد دوستانی که در این سه سال یار و یاور هم بودیم نزدیک تر از خواهر و برادر به همدیگر آذین و ملیحه ی مهربانم و آقارسول برادرخوبم  

وسپاس ازمعلم مهربان اهورا خانم کهن سال و مدیر دلسوز دبستان پدیده خانم اویسی عزیز و همسر محترمشان آقای بابایی و تما م دوستان و همکلاسی ها و والدین دعا گویشان .امیدوارم پروردگار بهترین ها رو براشون رقم زده باشه    آمین  

دست تک تک دوستان.همشهریان.واقوام رو میبوسم وامیدوارم که درشادیهایتان با اهورا و محمدبتونیم جبران کنیم